پایان.........
من سکوتم را
از اوراق سپید آموخته ام.
آیا سکوت
روشن ترین, واژه ها نیست؟
همیشه در خلوت
مرگ را مجسم دیده ام
آیا مرگ
خونسرد ترین, واژه ها نیست؟
تا چشم گشودم
از چشم زندگی افتادم.
شبی- شاید امشب-
زیر نور یک واژه خواهم نشست
و هم زمان
پایان آخرین برگ خاطراتم
خواهم نوشت:
پایان
وقتی بدنیا می ایم سیاه هستم, وقتی رشد میکنم سیاه هستم
وقتی زیر افتاب باشم سیاه هستم, وقتی میترسم سیاه هستم
وقتی سردم میشود سیاه هستم؛ وقتی مریض میشوم سیاه هستم
وقتی میمیرم هنوز سیاه هستم
اما تو دوست سفید پوست من:
وقتی بدنیا می ایی صورتی هستی, وقتی رشد میکنی سفید می شوی
وقتی زیر افتاب میروی سرخ می شوی,وقتی می ترسی زرد می شوی
وقتی سردت میشود ابی می شوی, وقتی مریض می شوی سبز می شوی
وقتی میمیری خاکستری می شوی
ان وقت تو به من میگویی رنگین پوست؟.....
حالا بیاین بگین که سفید پوستان کیف میکنند وسیاه پوستان همیشه عذاب میکشند.
(به دوستای گل سفید پوستمون اصلا بر نخوره این مطالب بدون هیچ توهین و قصدی نوشته ام. )
برگرفته از : http://saratanzadeh.blogfa.com
کعبه ی مخفی
عشق چون آید برد هوش دل فرزانه را
دزد دانا می کُشد اود چراغ خانه را
آنچه ما کردیم هیچ نابینا با خود نکرد
درمیان خانه گم کردیم صاحب خانه را
***
برو طواف دلی کن که کعبه ی مخفی است
که آن،خلیل بنا کرد و این خدا خود ساخت
شعری از زیب النّسا